دوشنبه ۱۳ اَمرداد ۱۴۰۴

مقالات

از قوچان تا بهارستان

  فایلهای مرتبط
از قوچان تا بهارستان
دکتر هادی محمدپور، دکترای تخصصی مدیریت آموزشی، مدرس دانشگاه و نماینده مردم گناباد و بجستان (استان خراسان رضوی) در مجلس شورای اسلامی، ۳۰ سال سابقه فعالیت در آموزش‌وپرورش و دانشگاه فرهنگیان استان خراسان رضوی دارد. با وی درباره برخی مسائل مبتلا به آموزش‌وپرورش، از جمله اصلاح فرایند یاددهی‌یادگیری و هدایت تحصیلی گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که ماحصل آن در پی می‌آید.

اصلاح فرایند یاددهی‌یادگیری یکی از بحث‌های مهم حوزه تعلیم‌وتربیت است. با توجه به تجربه‌هایی که در این زمینه دارید، برای اصلاح این فرایند چه راهکاری پیشنهاد می‌کنید؟

شروع کار از یاددهی‌یادگیری نیست. یک مقدمه‌ای داریم که به نظرم از شناسایی موضوع آغاز می‌شود. اگر ما از موضوع شناخت نداشته باشیم و نسبت به مسائل و مشکلات کار کارشناسی نشده باشد، حتی مخاطبان ما که دانش‌آموزان هستند، سردرگم خواهند شد. بنابراین، وقتی مشکلات شناسایی شدند فرایند آغاز می‌شود.

قبل از اینکه وارد بحث یادگیری بشویم، معتقدم باید به بحث یادپروری توجه کنیم، زیرا یکی از مسائلی که دانش‌آموزان و حتی خود ما آن را فراموش می‌کنیم، این است که مطلب را حفظ کرده‌ایم. دامنه اطلاعاتی که در آموزش‌وپرورش به سمت مخاطبان و دانش‌آموزان سرازیر می‌کنیم، به‌قدری وسیع است که قدرت تفکر، تمرین و یادگیری را از آن‌ها سلب می‌کنیم و فقط به آن‌ها زمان می‌دهیم مطالب را حفظ کنند و در آزمون مربوطه موفق شوند. طبیعی است که مطالب حفظ‌شده هم به دست فراموشی سپرده می‌شوند.

 

منظورتان از یادپروری چیست؟

یادپروری یعنی مطلب، موضوع یا محتوایی که قرار است درباره آن بحث شود که باید قبلاً کارشناسی و پخته شود تا برای دانش‌آموزان قابل‌هضم باشد. اگر مطلب برای مخاطب و دانش‌آموز قابل‌هضم نباشد، قاعدتاً قابل به‌کارگیری هم نیست و در حد همان محفوظات باقی می‌ماند.

 

آقای دکتر! خودتان هم در این زمینه مطالعاتی کرده‌اید؟

بله، من به این نتیجه رسیدم که دایره حفظیات انسان‌ها خیلی کوتاه‌مدت و یادگیری هم به‌تبع آن کوتاه‌مدت است. دایره یادگیری زمانی بلندمدت می‌شود که ما آن را پرورش داده باشیم. زمینه جذب مطلب باید مهیا باشد و بعد از آن هم باید زمینه هضم فراهم شده باشد. پس از هضم مطلب، نوبت «به‌کارگیری» است.


همه این موارد به شناخت کامل مسئله بستگی دارند. این شناخت چه زمانی کامل می‌شود؟

برای شناخت مسئله باید شش ‌مرحله طی شود: «دانش»، «فهم و درک»، «کاربرد»، «تجزیه وتحلیل»، «ترکیب» و «ارزشیابی و قضاوت». در هر مسئله این شش مرحله کامل شد، یعنی شناخت ما نسبت به آن مسئله و موضوع کامل شده است. باید به دانش‌آموز اجازه بدهیم اطلاعات قبلی‌اش را با اطلاعات جدیدی که معلم در اختیارش می‌گذارد ادغام کند تا یادگیری معنادار شکل بگیرد. هر زمان یادگیری معنادار شکل گرفت، یعنی ما یادپروری کرده‌ایم و مطلب را برای دانش‌آموز پرورش داده‌ایم. ذهن زمانی پرورش پیدا می‌کند که از آن کارهای خلاقانه بخواهیم. برای آموزش بهتر دانش‌آموزان باید از روش معکوس استفاده کنیم و مدام اطلاعات جدید در ذهن بچه نریزیم. برای پرورش ذهن باید کارهای معکوس انجام دهیم. اگر راست‌دست هستیم، سعی کنیم با دست چپ بنویسیم یا با دست چپ مسواک بزنیم. استفاده معکوس از ذهن، به بازشدن ذهن منجر می‌شود.

در تدریس و آموزش هم باید از روش معکوس استفاده کنیم. نباید مدام اطلاعات جدید به دانش‌آموزان ارائه بدهیم. باید بدانیم دامنه اطلاعات بچه از کجا شروع می‌شود تا به او اجازه بدهیم به اطلاعات قبلی خودش بازگردد و آن‌ها را کامل‌تر کند و به گام اولیه برسد و بعد کار را شروع کنیم. اگر معلم بیاید سر کلاس و تدریس ریاضی یا تاریخ را شروع کند و فقط به سه عنصر موردنیاز تدریس یعنی وجود دانش‌آموز، معلم و محتوا بسنده کند، به‌یقین ضمانتی وجود ندارد که فرایند آموزش کامل شده باشد! آموزش چندین گام از تدریس فراتر است و زمانی کامل می‌شود که محتوا در ابعاد ذهنی دانش‌آموز جا بگیرد و یادگیرنده آمادگی پذیرش مطلب را داشته باشد و خودش را با موضوع مرتبط کند. وقتی دایره شناخت کامل شد، وارد مرحله فراشناخت می‌شویم و دایره فراشناخت که کامل شد، آن‌وقت می‌توان موضوع را در قالب «به‌کاربستن» به دانش‌آموز آموزش داد.


یکی از مسائل معلمان سودمندکردن علم است. چه راهکاری پیشنهاد می‌کنید تا هر آنچه دانش‌آموز در مدرسه می‌آموزد، در آینده و زندگی او مفید واقع شود؟

هر وقت دیوارهای مدرسه را برداشتیم، در کار تعلیم‌وتربیت و نظام آموزشی به وضعیت پایداری می‌رسیم. منظورم از دیوار، دیوار فیزیکی مدرسه نیست، منظور ارتباط و پلی است که مدرسه با جامعه برقرار می‌کند. یکی از بزرگ‌ترین مشکلات ما در بدنه دانشگاه‌ها و آموزش‌وپرورش این است که خودمان به نحوی بی‌سوادی را رواج می‌دهیم. منظور از بی‌سوادی، نداشتن مهارت، ارتباط با جامعه، آینده شغلی و بازار کار است. در آموزش‌وپرورش به‌ندرت برای محیط‌های کاری و شغلی و آینده شغلی دانش‌آموزان سرمایه‌گذاری می‌کنیم. البته در این زمینه برنامه‌ها و طرح‌های خوبی داریم. برای مثال، برنامه ملی شهاب خیلی خوب نوشته شده است، اما خیلی خوب اجرا نمی‌شود. طرح‌های استعدادیابی بسیاری در حوزه‌های متعدد داریم که قابلیت پیاده‌سازی و نحوه استفاده از آن‌ها در آینده بسیار مهم است.


به نظر جناب‌عالی هدایت تحصیلی تا چه حد می‌تواند در آینده تحصیلی دانش‌آموزان مفید واقع شود؟

یکی از عمده‌مشکلات هدایت تحصیلی این است که خانواده‌ها و دیگران به‌جای دانش‌آموز برای ادامه تحصیل او تصمیم می‌گیرند و وقتی دانش‌آموزان خودشان به سن تصمیم‌گیری می‌رسند که دیگر نمی‌توانند کاری انجام بدهند. در شهرهای بزرگ مانند تهران، دانش‌آموزی که دیپلم تجربی دارد، مقدمه‌ای برایش مهیا خواهد شد که بتواند دیپلم ریاضی بگیرد، اما اگر در شهرستان‌ها بستر تعلیم‌وتربیت تقریباً رایگان را از دانش‌آموز بگیریم، محال است بتواند معلوماتش را در رشته‌های تجربی یا ریاضی کامل کند. نباید بدنه آموزش‌وپرورش را در تهران و مراکز استان‌ها تعریف کنیم! در شهرهای کوچک و روستاها افراد مستعد زیادی هستند که نتوانسته‌ایم به‌خوبی هدایتشان کنیم و به‌ناچار فقط دیپلم گرفته‌اند و قاعدتاً نمی‌توانند تغییر رشته بدهند. در دانشگاه‌ها هم چنین وضعیتی را شاهدیم. بچه خانواده متوسط به بالا می‌تواند درسش را رها کند، اما برای دانشجویی که از لحاظ مادی در رده پایین‌تری قرار دارد، امکان‌پذیر نیست درسش را رها کند و وارد رشته دیگری بشود.


برای جلوگیری از ادامه چنین وضعیتی چه کار باید کرد؟

باید کتاب‌های درسی را براساس سه شاخصِ نظر متخصصان، نیاز جامعه و نظر دانش‌آموز و یادگیرنده بنویسیم. آیا کتاب درسی نوشته‌شده موجود را متخصص براساس نیاز جامعه نوشته است؟ ما در دانشگاه چقدر کتاب‌های درسی مازاد داریم که قابل‌استفاده نیستند. چقدر رشته دانشگاهی مازاد داریم! البته خوشبختانه در دولت سیزدهم آمایش رشته‌های دانشگاهی شروع شد. این کار باید به سرانجام برسد. چقدر واحدهای دانشگاهی تأسیس شده‌اند که عامل بی‌سوادی در جامعه هستند! باز تأکید می‌کنم، از نظر من بی‌سوادی نداشتن مهارت و تسلط در حوزه شغلی و حرفه‌ای است، نه خواندن و نوشتن! بنابراین، تا زمانی که ما آینده شغلی دانش‌آموز را خوب تعریف نکنیم، این دانش‌آموز براساس هیجان‌های محیط اطرافش، از جمله رسانه‌ها، انتخاب رشته می‌کند.

 

به موضوع برداشته‌شدن دیوار بین مدرسه و جامعه اشاره کردید. در اسناد بالادستی مانند سند تحول بنیادین هم به این مهم اشاره و از مدرسه به‌عنوان کانون محله نام‌ برده شده است. از نظر شما مدرسه چه نقش تأثیرگذاری می‌تواند در جامعه، به‌ویژه مناطق محروم، داشته باشد؟

هر زمان که ما اجبار را از تعلیم‌وتربیت دور کردیم و به افراد جامعه اختیار دادیم، البته با اطلاع‌رسانی کامل به فرد که تحصیلات چنین زمینه‌ای را برای شما آماده می‌کند، موفق بوده‌ایم. منظورم این است که وقتی ما دانش‌آموز را از ساعت هفت صبح وارد کلاس درس می‌کنیم و انبوهی از اطلاعات را بر سرش می‌ریزیم و او را با بمباران اطلاعاتی خسته می‌کنیم، این دانش‌آموز مجدداً با انگیزه وارد کلاس درس نمی‌شود. بنابراین، دانش‌آموز محیط مدرسه را محیطی دردآور در نظر می‌گیرد، در حالی که اگر ما محیط مدرسه را محیط اجتماعی، دوستی و رفاقت، همدلی و هم‌فکری و ارتباط بین خانواده‌ها، تقویت انجمن‌ها و ریش‌سفیدان و معتمدان و مأمن آرامش آن روستا کنیم، نقش مدرسه کاملاً تأثیرگذار است. نکته بعدی هم نقش سکنا‌گزینی معلمان در روستاهای دارای مدرسه است. در این شرایط، معلم در روستا راهبر می‌شود، نه معلم صرف، و روی همه مردم روستا تأثیرگذار است. زمانی که ما دامنه ارتباطی اولیای مدرسه و اولیای دانش‌آموز را برقرار کنیم و این انسجام شکل بگیرد، مدرسه بهتر می‌تواند نقش محوری ایفا کند.


تربیت اقتصادی و حرفه‌ای یکی از ساحت‌های شش‌گانه سند تحول بنیادین است. خلأ فعلی این است که ضرورت دارد بچه‌ها به‌طور غیرمستقیم در حوزه‌های گوناگون تربیت، به‌ویژه در حوزه اقتصادی، آموزش‌هایی ببینند. لطفاً در این باره نیز توضیح دهید.

به نظرم بازنگری کامل در کتاب‌های درسی ضروری است. آقای کلیفتون معتقد است، ما ۳۴ نوع هوش داریم؛ جدا از هوش‌های گاردنر. شما بررسی کنید آیا افراد ثروتمندی که می‌شناسید، تحصیلات عالیه دارند؟ اکثراً تحصیلات عالیه ندارند و فقط هوش اقتصادی داشته‌اند. هوش اقتصادی این افراد را کسی در مدرسه شناسایی نکرده است، خودشان به دنبال علاقه‌هایشان رفته‌اند و به ثروت هنگفتی دست یافته‌‌اند. در بحث هوش اجتماعی هم همین‌طور. فردی در گوشی تلفن همراهش هزاران شماره تماس دارد. این فرد در هوش اجتماعی و نوع تعاملاتش موفق است. کسی در مدرسه یا دانشگاه درباره هوش اجتماعی با من صحبت نکرده، من خودم در شرایط زندگی به این نتیجه رسیده‌ام که از طریق وسعت دامنه ارتباط با افراد متفاوت می‌توانم زمینه رشد اجتماعی، اقتصادی و سازمانی را فراهم کنم. بنابراین، ما در بدنه آموزش‌وپرورش نتوانسته‌ایم این هوش‌ها را برای دانش‌آموزان تعریف کنیم. برای مثال، آنگاه که بین درس تربیت‌بدنی و ریاضی فاصله ایجاد کنیم، هوش بچه‌ها را به فراموشی سپرده‌ایم. اگر اجازه دهیم افراد براساس استعدادشان رشد کنند، کار بزرگی انجام داده‌ایم. متأسفانه استعدادها در محیط مدرسه شناسایی نمی‌شوند و این آسیبی جدی است.

من معتقدم، با توجه به هوش‌های متفاوتی که انسان‌ها دارند، چنانچه پایه و بستر در آموزش‌وپرورش آماده شود، می‌توانیم تربیت هوش‌ها را نیز داشته باشیم. قطعاً معلم به‌عنوان راهبر و هماهنگ‌کننده نقشی بسیار مهم در این زمینه دارد. البته شاید معلم همه اطلاعات را نداشته باشد، چون معلم کارشناس همه مسائل نیست. معلم می‌تواند براساس ظرفیت خودش، همکارانش و کسانی که در این زمینه اطلاعاتی دارند، درِ مدرسه را بر استادان دانشگاه، روحانیان و مفسران علم اقتصاد باز کند و اجازه بدهد این‌ها بیایند برای دانش‌آموزان در این باره صحبت کنند تا آن‌ها اطلاعات و آگاهی بیشتری در این خصوص کسب کنند.

 


۳۰
کلیدواژه (keyword): رشد معلم، نقد و نظر، از قوچان تا بهارستان، گفت و گو،دکتر هادی محمدپور، نماینده مجلس شورای اسلامی، اصغر محمدی
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.