سه شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴

مقالات

وقت چیه؟

  فایلهای مرتبط
وقت چیه؟
والدین و مربّیان عزیز: اجرای نمایشنامه به کودک فرصت می‌دهد خود را ابراز کند. اجرای نمایشنامه مهارت گفت‌وگو را در کودک تقویت می‌کند. می‌توانیم در تهیّه و ساخت وسایل لازم برای نمایش، نقش تسهیلگر را داشته باشیم. احتمال دارد کودکان، روی صحنه‌ی نمایش، برای یادآوری متن نمایشنامه و... به کمک ما نیاز داشته باشند! تنهایشان نگذاریم.

بازیگران: قصّه‌گو، سنجاب، موش‌کور، خرگوش، سنجاب مادر

صحنه: جنگل

 
قصّه‌گو: یکی بود، یکی نبود. شب آرامی بود. نه قارقاری، نه قورقوری، فقط صدای آواز جغد می‌آمد.

(صدا: هو هو هو هو هو) سنجاب کوچولو روی شاخه نشسته بود. موش‌کور او را دید.

موش‌کور: «آهای سنجابی! این وقت شب، چرا نمی‌ری بخوابی!»

سنجاب: «راستش می خوام بخوابم، امّا...»

موش‌کور: «مامانم می‌گه اگه حسابی بازی کنی، حسابی خسته می‌شی. اون‌وقت می‌تونی حسابی بخوابی. حالا بیا با هم بازی کنیم.»

سنجاب: «امّا من ...»

قصّه‌گو: «موش کور دست سنجاب را گرفت و او را دنبال خودش کشید.

موش‌کور: (در حال دویدن آواز می‌خواند): «بپر بپر، بدو بدو. من می‌دوم دنبال تو.»

قصّه‌گو: «آن‌ها چند دور دنبال هم دویدند. عاقبت سنجاب نفس‌نفس‌زنان روی زمین افتاد.»

سنجاب: «ولم کن. خیلی خسته شدم.»

موش‌کور: «حالا دیگه می‌تونی حسابی بخوابی. من رفتم. شب به‌خیر.»

سنجاب: «آخیش، خوب شد که رفت!»

قصّه‌گو: «در همین وقت، خرگوش خواب‌آلود از لانه‌اش بیرون آمد.»

خرگوش (چشم‌هایش را می‌مالد وخمیازه می‌کشد): «اینجا چه خبره؟ این سر و صداها برای چیه؟ اینجا کیه؟»

قصّه‌گو: «خرگوش نزدیک‌تر رفت.»

خرگوش: «تو هستی سنجابی! این وقت شب چرا نمی‌ری بخوابی؟»

سنجاب: «راستش خیلی خوابم می‌یاد، امّا...»

خرگوش: «فهمیدم. یه دقیقه صبر کن، الان برمی‌گردم.»

قصّه‌گو: «سنجاب به لانه‌اش رفت و با چند هویج درشت برگشت.»

خرگوش: «مامانم می‌گه باید همیشه خوب غذا بخوری. اگه سیر باشی، اون وقت خوب می‌خوابی. بیا این هویج‌ها مال تو. بخور و برو. منم می‌رم بخوابم. شب به‌خیر.»

سنجاب: «امّا من فقطِ فقط...»

قصّه‌گو: «مادر سنجاب دوان‌دوان رسید.»

مادر‌ سنجاب: «تو اینجایی سنجابی! همه جا رو دنبالت گشتم. نمی‌بینی ماه توی آسمونه! الان نه وقت بازیه، نه وقت خوردنه. فقط وقت شنیدن یه قصّه‌ی شیرینه که سنجاب کوچولوم بخوابه وخواب‌های خوب ببینه.»

قصّه‌گو: «مامان‌سنجاب، سنجاب کوچولو را به لانه برد وشروع کرد به قصّه‌گفتن. من هم می‌روم که به قصّه‌ی آن‌ها گوش بدهم.»

سنجاب مادر: «یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کس نبود...

(همگی از صحنه بیرون می‌روند.)

 

 

 

۷۹
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، نمایش،نمایش کودک،وقت چیه، مهری ماهوتی
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.